جدول جو
جدول جو

معنی یک وجین - جستجوی لغت در جدول جو

یک وجین
وجین اول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یِ وَ)
یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت.
- یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف).
- یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف).
- یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف).
- یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف).
، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ جَ)
به اندازۀ یک وجب. به بلندی یک وجب، مجازاً حقیر و کوچک. (یادداشت مؤلف). مرادف نیم وجبی و آن تعبیری طعن آمیز است کودکی را که قصد نیرنگ یا عمل ناروا دارد: این یک وجبی سر من می خواهد کلاه بگذارد!
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یکدل. (از آنندراج). دوست. (ناظم الاطباء). صمیمی. متحد.
- یک جان شدن، متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن:
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بقدریکوجب چیزی که یکوجب درازا داشته باشد، دراز طولانی: دکتر نعمت آقا بالای سر زن می آمد ونسخه های یکوجبی برایش مینوشت، بسیار کوتاه قد: پسره یکوجبی چه حرفهای بزرگ بزرگ می زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک وری
تصویر یک وری
یکطرفی متمایل بیک جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک وجب
تصویر یک وجب
بدرازی یک وجب وبقدریک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک وری
تصویر یک وری
((~. وَ))
یک طرفی، متمایل به یک جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک وجبی
تصویر یک وجبی
((~. وَ جَ))
به قدر یک وجب، بسیار کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
چین اول، برداشت اول محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان بین، بی اراده
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از فنون کشتی محلی استپس از اعلام شروع بازی توسط میان
فرهنگ گویش مازندرانی
وجین سوم زراعت
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن علف های هرز مزرعه با دست
فرهنگ گویش مازندرانی
ختنه سوران، مراسم ختنه سوران که همواره با جشن و سرور همراه
فرهنگ گویش مازندرانی
وجین دوم، وجینی که مکمل پاک سازی مزرعه از علف های هرز و
فرهنگ گویش مازندرانی
کج، اریب
فرهنگ گویش مازندرانی